حال و جذبه داشتن و صمیمانه نواختن ، تفاوت دارد با ادای وظیفه کردن و هفت بند جوهر هنر را با خستگی ی تکرار و
بی حوصلگی از رمق انداختن . آنکه برای ارضای شور و شیفتگی میزند ، با آنکه
میزند و میزند تا کیسه را پر و پرتر نگهدارد ، همین تفاوت را دارد . مصداق
این تفاوت را در هر هنری و هنرمندی به عیان می توان دید و حس کرد .
فریدون گیلانی
موسیقی آذربایجانی
فریدون گیلانی
حال و جذبه داشتن و صمیمانه نواختن ، تفاوت دارد با ادای وظیفه کردن و هفت بند جوهر هنر را با خستگی ی تکرار و
بی حوصلگی از رمق انداختن . آنکه برای ارضای شور و شیفتگی میزند ، با آنکه
میزند و میزند تا کیسه را پر و پرتر نگهدارد ، همین تفاوت را دارد . مصداق
این تفاوت را در هر هنری و هنرمندی به عیان می توان دید و حس کرد .
این آذربایجانی ها که من دیدم ، هر چه هست از ته دل می زنند و آن صمیمیتی
را که هنرمند باید با هنرش و با خودش داشته باشد ، و گویا اصل اول تعیین
ارزش هنرمند هم باشد ، فراوان دارند .
صدای سازشان را که می شنوی و حال و جذبه شان را که می بینی ، اصلا به یاد
نمی آوری آنهایی را که می نوازند تا برنامه ای را که تعهدش را کرده اند زود
پر کنند و بروند پی کارشان . اینها می توانند ساعت ها و ساعت ها ، با همان
شور و حالی که پنجه
گشوده اند بزنند و از حال بروند ، اما ، خستگی هرگز نمی تواند شیفتگی شان را از پا بیندازد .
خوب یا بد ، غنی یا ضعیف ، کارشان هر محتوایی که داشته باشد ، نمونه ی مطلوبی ست از ارتباطی که هنرمند باید با هنرش داشته باشد .
اهل هر ولایتی ؛ با هر گویشی ؛ به آسانی می پذیرد که پیش مردم باید با
همشهری هایش فارسی حرف بزند ، سهل است ، خیلی از این ولایتی های در تهران
آب به آب شده را سراغ دارم و دارید که حتی جواب حرف همشهری ها را که به
گویش خودشان است ، به فارسی می دهند و این چه خجالتی هم دارد . اما ، این
آذربایجانی ها ، نه تنها در خطه ی خودشان ، که هر جای ایران باشند ، به
همدیگر که بربخورند همان ترکی را حرف می زنند و بس . سرشان را ببری فارسی
با همدیگر حرف نمی زنند مگر لازم باشد . این ، صد البته که اسمش تعصب نیست ،
شیفتگی و اصالت است . وفادار ماندن به سرزمین و زبان مادریست ، گیرم که
زبان رسمی سرزمین بزرگترش فارسی باشد و نسبت به آن وفادار و یادگیر .
همین شیفتگی و وفاداری را ، آذربایجانی ها نسبت به تمام ارزش ها و عناصر
فرهنگی شان دارند . این است که موسیقی ی آذربایجانی ، مثل موسیقی خیلی از
ولایات ، آبشخور و رنگ و رویش را عوض نکرده و به صادرات موسیقی ی مثلا روز
تهران دل نباخته .
درد و حرف بزرگ اهل فرهنگ این است که هجوم آثار و مظاهر فرهنگ غربی ؛ در
پناه صنعت و تکنولوژی و آنچه قرار شده است به درد جامعه ی مصرف بخورد ؛
بسیاری از مواضع فرهنگ ایرانی را خالی کرده و نسبت به خود ، جوری شیفتگی
بوجود آورده است . کوشش هایی مثل بر پا کردن جشن های فرهنگ و هنر هم این
است که به هرحال جامعه ی ما نگذارد بیش از این مواضع فرهنگ ایرانی جا خالی
کند و آثار و مظاهر فرهنگ غربی ، جانشین ارزش های فرهنگ ایرانی شود .
با اطمینان می گویم که اگر مردم همه ی ولایات و از جمله تهرانی ها ،
وفاداری آذربایجانی ها را نسبت به زبان و هویت و ارزش های فرهنگی شان
داشتند ، جلو هجوم ارزش های فرهنگ غربی که گرفته می شد ، سهل است ، اصلاً
از اول امکانی برای این رسوخ و نفوذ بوجود نمیامد . منطقی ترین نمونه اش هم
این است که وقتی مردم این خطه در برابر مثلاً موسیقی روز تهران مقاومت
نشان
می دهند و نمی گذارند موسیقی سالم ، غنی و پر بارشان را آلوده کند ، می خواهید در برابر هجوم فرهنگ غربی جا خالی کنند ؟
این مقاومت و وضع و حال والای فرهنگی ، حمایت و امکان بیشتری اگر داشته
باشد ، نفوذ ناپذیر و پاک که باقی می ماند ، سهل است ، چهره ی نفوذی هم به
خود می گیرد .
از این سرمشق بهتر می خواهید ؟ واقعاً این بهترین الگوی مقاومت در برابر فرهنگ مهاجم و پاک کردن و پاک نگهداشتن فرهنگ ایرانی نیست ؟